دیروز حسابی بارون اومد و منم به دوستم گفتم بریم پارک بغلی به صرف چای رفتیم و تو آلاچیق چای خوردیم و بارونو تماشا کردیم اومدم ناهارو سیب زمینی و با تخمم مرغ آبپز گذاشتم مامانمم زنگ زده جشن عقد پسرعموته بیا وای چقدر دوست داشتم برم کلا از بچگی باهم بزرگ شدیم ولی حیف و صد حیف آقای خروس بخاطر عملش نمیتونه راهه طولانی رانندگی کنه تا یه ماه و گفتم نمیتونم بیام بعد رفتم یه دوش گرفتم برا شامم خورشت بادمجون گذاشتم بعد شامم به صرف میوه و پاسور گذشت امروزم ساعت یازده بیدار شدم صبونه تخم مرغ زدم برا آقای خروس خودمم کره مربا خوردم دوستم زنگ زده بیا بریم بازار روز میخام برا مامانمم کادو روز مادر بخرم گفتم اوکی دیگه یازده و نیم رفتیم یه بلیز خرید یکمم سبزی خوردن خریدیم و دوازده و نیم اومدیم خونه دوستمم اومد خونه کمک کرد سبزی رو پاک کردیم برا ناهار املت گوجه فرنگی گذاشتم با سبزی و سنگگ داغ خیلی چسبید دیگه بلند شدم آشپزخونه و اتاقو پذیرایی رو گردگیری و جاروبرقی کردم رفتم خ دوستم که سبزی شو پاک کنم دیدم پاک کرده دیگه چهار عصر بود رفتم تا شیش اونجا بودم ساع پنجم همسایه بغلی اومد ابروهای دوستمو برداره نشستیم به صحبت دیگه شد شیش اومدم خونه شام ماکارانی گذاشتم خیلی خوشمزه شده بود بعد رفتیم خ یکی از فامیلای آقای خروس به صرف پاسور و چای خیلی خوش گذشت کلی هم خندیدیم ساعت یک شب اومدیم خونه ظرفای شامو شستم دیدم فیلم تی تی رو نشون میده منم که ندیده بودم نشستم نگاه کردم تا به الان که آخرشم نفهمیدم تی تی سرنوشتش چی شد چقد این اواخر همه ی فیلما آخرشون بازه خب ما که وقت و انرژیمونو از سر جوب نیوردیم که آخرشو قرار نیس بفهمیم چی به چی شد چرا باید نگاه کنیم..!! وای چقد حرف زدم ساعت از چهار صبم گذشت فردا خیر سرم هم باید دوش بگیرم هم ساعت دو نیم خونه یکی از فامیلا مولودی دعوتیم کی میخام بیدار شم الله اعلم فکر ناهارم داره دیونم میکنه بخدا که مردا از ما خیلی راحت ترن ما تا اخر عمرمون هم باید مهمونداری کنیم هم به فکر خونه و شام ناهار باشیم تا بمیریم ولی مردا اصلا به چیزی فکر نمیکنن بخدا یچیزم بگمو برم دیگه... اینکه چقد دوران مجردی همش به این فکر میکردم که قراره آدم معروفی بشم مثلا خانوم مهندسی معلمی دکتری یا همیشه به این فکر میکردم من اگه ازدواج کنم حتما باید یه نیرو کمکی بگیرم برا شام ناهار و خونه خودمم وقتم صرف شغلم و کافه و باشگاه باشه اصلا باورم نمیشه روزمرگیام شبیهه زنای هفتاد هشتاد ساله است برو مهمونی فامیل تمیزکاری خونه و ملودی و روضه و خرید خونه و تماممممم صدای هواپیما میاد چهار صبح چرا خدا بخیر کنه